غوغای عشق
می نویسم برای تو ، برای او و برای همه
مینویسم تا بدانی عشق به چه معناست ، عشق سرآغاز چه حادثه ای است....
می نویسم تا بخوانی احساس مرا و درک کنی عاشق بودن را .....
اگر عشق برایت پر درد و تلخ است مینویسم تا برایت معنایی شیرین و ماندگار داشته
باشد.....
عشق در ذهنم یک راه پر فراز و نشیب و نفسگیر می باشد.....
مینویسم از غم دوری از غم دلتنگی ، می نویسم از لحظه دیدار ، لحظه همیشه بیدار
، مینویسم از درد جدایی از غم تنهایی و مینویسم از صدای سخن عشق، می نویسم
تا مثل یک خاطره در این دفتر کهنه و پوسیده بماند....
اگر عاشقی بیا و این احساس مرا بخوان ، اگر غمی در دل داری اشکهایت را در
چشمانت نگه دار و با خواندن متنهای من اشک بریز تا دلت خالی شود.....
اگر میبینید اینچنین مینویسم از عشق بدانید که درد آن در دلم هست و اگر می بینید
متنهای من حرف دل همه عاشقان است بدانید که اینها همه و همه یک حقیقت
واقعی است.....
پس بیاییم زندگی کنیم ، بدون درد ، بدون غصه ، تنها با شادی و لبخند و بیخیال اشک
و غم و غصه ......
خوشحالم از اینکه اینچنین مینویسم و اینچنین همچو نام این خلوتگاه عاشقانه
غوغایی را در دلهای شما آورده ام .... آری غوغای عشق در دلهای پر از عشق...
این را هم بدانید دفتر عشق تنها یکی است ، و در این دنیای بزرگ تنها همین دفتر
عشق در دلها ماندنی و ماندگار است به همراه تمام خاطره هایش.......
مینویسم تا زمانی که نفس دارم ، تا زمانی که جان دارم و تا زمانی که شما عاشقانه
و از ته دلهایتان متنهای مرا میخوانید!
آری این نام در دلها ماندگار خواهد بود :
دلتنگ باران
دلم برای باران تنگ شده است ، دلم برای صدای قطره هایش تنگ شده است
دلم تنگ است برای پرسه در زیر باران ، بارانی که به من آموخت رسم زندگی را....
دلم تنگ است برای صدای غرش آسمان ، برای ابرهای سیاه سرگردان ، برای
زمستان......در آن روزها بارانی بود برای قدم زدن در زیر آن و خالی کردن دل های پر از غم!
مدتی است که دیگر نه بارانی است و نه ابری ، این روزها تنها یک قلب است که پر از
درد دل است!نمی داند درد دلش را به چه کسی بگوید؟
پس ای باران ببار که درد دلم را به تو بگویم....
بگذار من نیز مانند تو و همراه با تو ببارم... ببارم تا خالی شوم ،
از غصه ها از دلتنگی ها رها شوم....اگر دستی نیست برای آنکه اشکهایم را از گونه هایم
پاک کند ای باران تو میتوانی با قطره هایت اشکهایی که از گونه هایم
سرازیر شده است را پاک کنی....
اگر کسی نیست که در کنار من قدم بزند و با من درد دل کن ، ای باران تو بیا بر من ببار
تا خیس خیس شوم ، خیس تر از پرنده ای تنها که
بر روی بام خانه دلتنگی ها نشسته است و خسته است......
اگر بغض گلویم را گرفته است تنها یک آرزو برای خالی شدن خودم دارم ،
آرزوی غروب و باران را دارم.....کاش غروبی بیاید همراه با باران برای
خالی شدنم و ای کاش و کاش و کاش یارم نیز در کنار آن دو باشد.......
اما افسوس که او مثل یک پرستوی تنها سفر کرده است ، مرا تنها گذاشته است ،
چشمهای مرا بارانی کرده است ، و دل مرا غمگین کرده است......
باران بیا تا با هم خالی شویم ، تو از این بغضی که در آسمان فرا گرفته است خالی
شو و من نیز از این سرنوشت و دوری خالی می شوم......
راز زندگی | |
تصویر عشق
یکی بود یکی نبود زیر گنبد کبود
یه جوون خسته بود که دلش شکسته بود
در شبی تیره و تاربا دلی گریون و زار
در پی عشقش می گشت از خدا کمک میخواست
سجده کرد روی به خدا چون گلی بر روی خاک
از خدا خواست همدمش را همدم آن سوی دنیایش را
توی اون تاریکی شب واسه همدمش حرف می زد
از او میخواست که برگرده مثل اون عاشقهای دلبسته
هی اونو صدا میزد دستاشو طلب می کرد
با اون صدای لرزونش با اون دل پریشونش
با اون پاهای خسته با اون چهره در هم شکسته
با اون صدای گریه هاش با اون نوای هر شباش
با اون قلم عاشقی با اون دفتر سفید عاشقی
میخواست بنویسه از یارش از همان دل همیشه بیدارش
تو مهر و مهتاب منی تو هستی ناب منی
همان ستاره ای که تو شبهای سیاهم می درخشی و شبمو درخشون میکنی
تو همه وجودمی تو همه زندیگیمی
تو تنها یارمی یاور شب و روزمی
بی تو دل سیاه و سرده بی تو شبم تیره و تاره
بی تو همانم همیشه گریان بی تو جانم همیشه لرزان
بی تو همان نا امیدم همان گل پرپر در شاخه اسیرم
بی تو دلم آروم نمیگیره پرنده عشق در قفس اسیره
بی تو دلم دلگیره دلگیره نباشی مردنم دیره
امشب که مست این عاشقی و تو هستم
مشتاق دیدن مهتاب شب تو هستم
از خدا اجازه می گیرم اجازه کشیدن عکس تو میگیرم
اجازه کشیدن فرشته ای مثل تو کشیدن اون رخ زیبای تو میگیرم
خوب میشه طرح عاشقم مشحرو تک میشه طرح یار من
نقش چهره عشقمو روی موج دریا میزنم
روی موجها می کشم همون مروارید خشکلو
روی قله کوه می کشم اون موهای بلندشو
ابروهای کمونیوصورت مهربونشو
تا به چشمات میرسم کشیدنش خیلی مشکله
آخه چشمهای یارمن سیاه خیلی خشکله
کنار ساحل می نویسم آی لو یو ای یار من
یه جور می نویسم که موجها اونو نبرن ای یار من
باز هم حا دثه ای دیگر در این مملکت نفرین شده:
فاصله... گفتی که مرا دوست نداری........... گله ای نیست ............بین من و عشق تو ولی........ فاصله ای نیست ...........گفتم.... که کمی صبر کن و گوش به من کن.......... گفتی..... که نه باید بروم حوصله ای نیست........... پرواز عجب عادت خوبیست........... ولی حیف تو رفتی........ و......... دیگر اثر از چلچله ای نیست............. گفتی.... که کمی فکر خودم باشم............ و آن وقت جز عشق تو در خاطر من مشغله ای نیست........... رفتی تو خدا پشت و پناهت به سلامت........... بگذار بسوزد دل من مساله ای نیست
دیشب تمام شب
در یاد آشنای وطن غوطه میزدم
و میدیدم در آریا زمین
آن رمه بان دانا
امشاسپند
زرتشت
در پیشگاه هر دریچه می ایستد
و آن ستاره های سه گانه نیکی را
از شرق های دانش خود بر می آورد
من جامه عزا به تنش دیدم
دلم شکست
دلم شکست
دلم شکست
دلم شکست
نمی توانم عهـد کنـم که
تغـییر نخـواهم کـرد
نمی توانم عـهد کنـم که
خلقیات متفاوت نخـواهم داشت
نمی توانم عـهد کنـم که
گاهی احساسات تو را جریحه دار نخـواهم کرد
نمی توانم عـهد کنـم که
آشفته نخـواهم شـد
نمی توانم عـهد کنـم که
هـمواره قـوی خـواهم بود
نمی توانم عـهد کنـم که
قصـوری نخـواهم کرد
اما …
می توانم عـهد کنـم که
هـمواره پشـتیبان تو خواهم بود
می توانم عـهد کنـم که
افکـار و احـساساتم را
با تو سهیم خـواهم شد
می توانم عـهد کنـم که
تو را آزاد خـواهم گـذارد تا خودت باشـی
می توانم عـهد کنـم که
هـرکاری بکنـی درکت خواهم کـرد
می توانم عـهد کنـم که
باتو کاملا صـادق خواهـم بود
می توانم عـهد کنـم که
با تو خواهـم گریسـت و خواهـم خنـدید
می توانم عـهد کنـم که
کمکت خواهـم کـرد به هـدف هایت برسی
اما …
بیش از هـمه
می توانم عـهد کنـم که
دوسـتت خـواهم داشـت .
خدایا٬ آخه چرا؟
خدایا٬ ازت خیلی گله دارم٬ خیلی.
آخه چرا من؟ چرا؟
میون این همه آدم٬ چرا باید این همه بلا سرم بیاد؟ چرا؟
آره٬ درسته٬ خودم خیلی وقت پیش بهت گفتم که اینقدر عذابم بده تا همه گناهام پاک شه و پاک بشم!!!
آره خودم بهت گفتم٬ خدا٬ ولی مگه من چه گناه بزرگی کردم که باید اینجوری عذاب بکشم؟؟؟ مگه نه اینه که گناه و عذابش باید با هم یه تناسبی داشته باشه؟ خودت بگو٬ من چه گناهی کردم که باید اینجور٬ اینقدر سخت تنبیه بشم. خدا جون بهم بگو...
تو که می دونی من تحمل ندارم. آخه چرا؟
حالا من به کنار. مگه عزیز دلم٬ عشقم چی کار کرده که اون هم باید اینطور عذاب بکشه؟؟؟ چرا می خوای اونو ازم بگیری؟ چرا؟
اون عزیزم٬ اون مهربونم٬ اونی رو که خیلی دوسش داشتم و دارم٬خدایا٬ دردشو ازش بگیر و بده به جون من٬ بده به همه وجود من. خدایا٬ به اون کاری نداشته باش٬ بجاش منو تنبیه کن٬ منو ببر٬ منو بکش٬ منو عذاب بده.
آآآآآآآآآآآخ که طعم مرگ برام خیلی شیرین شده ...
خدایا٬ منو به این آرزوم برسون...