سروش عشق

دوست داشتن

سروش عشق

دوست داشتن

خیال

خیال می کردم باران ، شیشه های غبار گرفته را پاک می کند تا چشم خانه دیگر بار، روشن شود به دیدن ناز پرورده گل های نمناک باغچه ... که ضیافت بارانی اهالی باغچه، مرهمی می شود بر زخم کهنه پنجره ی منتظری که سال هاست بوی دستان آشنایی را حس نکرده اند. که همه کودکی ام، از لای بوته های کوتاه پامچال و بنفشه سر بر می آورد و از کنار نرده های حیاط، آهسته به خلوت شبانه های تابستان سرک می کشد. چه خوش باور بودم که گمان می کردم آبی آسمان، باز هم بهانه ای می شود برای رخ نمائی ماه معصوم ام که در حسرت شنیدن صدای جیرجیرک ها، هزار و یک شب بی ستاره را که به اشارت هیچ سر انگشت روشنی به سپیده نمی رسید، آرام و بی صدا نفس کشید. دستهای ات را آن طور زیر چانه نزن و آن قدر عمیق به من نگاه نکن. باور کن که همه سهم من، بی برگی کوچه سار شد و بی رنگی بارانی که هرگز نمی بارد. و گاه، پچ پچه برگی که بغض سکوت را می شکند، شاید که دل دل کردن های این ماه مردد تمام شود از تو چه پنهان من که هیچ، بمانم، اما، حتی یک برگ نو رسته یاس و نسترن هم باور ندارد که زمین بار دیگربهشت می شود و زمان اردیبهشت می شود...

خیال

نظرات 3 + ارسال نظر
دیوونه خودتی جمعه 23 دی‌ماه سال 1384 ساعت 12:44 http://divoonekhodeti.blogsky.com

روی صفحه مانیتور
تایپ می کنم
رفته ای؟
تایپ میکنی
خنده!
کامپیوتر ریست میشود
نکند غصه خورده است؟

ف-م شنبه 24 دی‌ماه سال 1384 ساعت 14:27 http://aramedel.blogsky.com

سلام

...به کدامین دیار سفر نمایم که در آن به جای انتظار ، گل وصال را برویانند...در دیار آشنائیها

خیلی عمیق و زیبا می نویسی. ممنون.

پریسا سه‌شنبه 15 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 20:06 http://ashkesorkh.parsiblog.com

سلام ممنون از نظر لطفتون
خیلی عالیه وبتون
من لینکتون میکنم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد