سروش عشق

دوست داشتن

سروش عشق

دوست داشتن

آخرین رنج

ای آخرین رنج،
تنهای تنها میکشیدم انتظارت
ناگاه دستی خشمگین مشتی بر درکوفت
دیوارها در کام تاریکی فرو ریخت،
لرزید جانم از نسیمی سرد و نمناک.
آنگاه دستی در من آویخت


دانستم این ناخوانده،مرگ است
از سالهای پیش با من آشنا بود
بسیار او را دیده بودم
اما نمیدانم کجا بود.

 

فریاد تلخم در گلو مرد،
با خود مرا در کام ظلمتها فرو برد،
در دشتها،در کوها،
در دره های ژرف و خاموش،
بر روی دریاهای خون،در تیرگی ها،
در خلوت گردابهای سرد و تاریک
در کام اوهام،
در ساحل متروک دریاهای آرام,
شبهای جاویدان مرا دربر گرفتند.

 

ای آخرین رنج،
من خفته ام برسینه خاک
بر باد شد آن خاطر از رنج خرسند
اکنون تو تنها مانده ای،ای آخرین رنج،
برخیز،برخیز
از من بپرهیز،
برخیز از این گور وحشتزا حذر کن.
گر دست تو کوتاه شد ز دامن من،
بر روی بال آرزو هایم سفر کن.
با روح بیمارم بیامیز،
بر عشق ناکامم بپیوند...