خواستم ترا به ماه تشبیه کنم اما جز رنگ مهتابیت چیزی در آن نیافتم .میخواستم شاید معجزه ای شود و تو در کنارم بیایی .میخواستم که روبرویم بنشینی و من خود را در چشمان آسمانی و لبان نیم شکفته ات تماشا کنم و نفس گرمت را ببویم.
افسوس که تو اشکها و حسرت های مرا نمی بینی .نمی بینی که در خنده های من آهنگهای ناله پنهان است.
اکنون تو ای جان شیرین .بیا بنشین تا بگویم که امروز دیگر وقت اعتراف رسیده است .وقت آن رسیده که بدانی تو روح منی و حقیقت من هستی.
چنانچه یک گل احتیاج به آفتاب دارد منهم برای زنده بودن بعشق تو محتاجم .اگر بسویم باز گردی گناهانت را نادیده میگیرم و باز دامنم را بسویت میگشایم.
کاش هم اکنون باز میگشتی تا اشعه آفتاب امید بخش حزن و افسردگیم را پایان دهد و این قلب شکسته ام به امید تو به امید دیدار تو به امید عشق تو به امید وصال تو بار دیگر حرکت از سر گیرد و به ادامه حیات امیدوار سازد .
برای من کور بودن و ندیدن آفتاب سهل است .اما دور بودن و تو را ندیدن را نمیتوانم تحمل کنم .تو آن چشمه نوشی ای مایه حیات که میتوانی مرا با بوسه عمر دوباره دهی فراموش مکن که جز تو من کسی را ندارم .و به غیر از تو به مهر دیگری پایبند نیستم .
اکنون همه چیز جز نگاه تو از یاد برده ام
.
واقعا جالب بود، وقت کردی پیش ما هم بیا خوشحال میشیم...
موفق باشی
سلام سروش جان . خوبی ؟ عالی و با احساس نوشتی . خوشم اومد . دوست دارم ...
من عاشق عکسهای زیبا و عشقی هستم
سلام دوست عزیز خیلی زیبا بود وبلاگ شما هم متن زیبا بود هم عکسها هماهنگی متن با عکسها خیلی جالب بود با آرزوی موفقیت شما دوست عزیز در تمامی مراحل زندگی