بی تو،چند سال نفس آمد ورفت،
این گرانجان پشیمان پریشان را،
کودکی بودم وقتی که تو رفتی،اینک
پیرمردیست ز اندوه تو سرشار،هنوز.
شرمساری که به پنهانی،چند سال به درد،
در دل خویش گریست،
نشد از گریه سبکبار هنوز...
آن سیه دست سیه داس سیه دل،که تو را،
چون گلی،با ریشه،
از زمین دل من کند و ربود،
نیمی از روح مرا با خود برد،
نشد این خاک به هم ریخته،هموار،هنوز،
ساقه ای بودم،پیچیده بر آن قامت مهر،
ناتوان،نازک،ترد،
تند بادی برخاست،
تکیه گاهم افتاد،
برگهایم پژمرد...
بی تو،آن هستی غمگین دیگر،
به چه کارم آمد یا به چه دردم خورد؟
روزها،طی شد ازتنهایی مالامال،
شب، همه غربت وتاریکی وغم بود وخیال.
همه شب،چهره لرزان تو بود،
کز فراسوی سپهر،
گرم میامد درآینه اشک فرود.
نقش روی تو دراین چشمه،پدیدار،هنوز...
دیده فرو بسته ام از خاکیان
تا نگرم جلوه افلاکیان
شاید از این پرده ندایی دهند
یک نفسم راه به جایی دهند
ای که براین پرده خاطر فریب
دوخته ای دیده ی حسرت نصیب
آب بزن چشم هوسناک را
با نظر پاک ببین پاک را
چرا نمی ذاری از مطالب قشنگ وبلاگت استفاده کنیم(کپی)؟
پرنده فقط یک پرنده بود...
پرنده گفت:
چه بویی ! چه آفتابی ! آه!
بهار آمده است
و من به جستجوی جفت خویش خواهم رفت .
پرنده از لب ایوان پرید و رفت
مثل پیامی پرید و رفت
پرنده کوچک بود
پرنده فکر نمی کرد
پرنده روزنامه نمی خواند
پرنده قرض نداشت
پرنده آدم ها را نمی شناخت
پرنده روی هوا
و بر فراز چراغ های خطر
در ارتفاع بی خبری می پرید
و لحظه های آبی را
دیوانه وار تجربه می کرد
پرنده آه! فقط یک پرنده بود...
موفق باشی....................
زمان...
Too slow for those who wait
بس کند می گذرد برای آنان که در انتظارند
Too swift for those who fear
بس تند می گذرد برای آنان که می ترسند
Too long for those who grieve
بس طولانی است برای آنان که در اندوهند
Too short for those who rejoice
و بس کوتاه است برای آنان که سرخوش اند
.But for those who loves time is enternity
اما ابدی است برای آنان که عاشقند.
*******************************************
سلام دوست عزیز. نوشته ی زیبایی گذاشته بودین
دیگه از اون ورا تشریف نمیارین...
شاد باشید و موفق
یا علی
سلام
یه حس عجیبی نسبت به این شعر پیدا کردم یعنی دفعه اول که خوندم یه کم شوکه شدم ولی شعر زیبایی بود.
نمیدونم شاید چون یه جورایی مثل خودم بود یعنی انگار باهام غریبه نبود باهاش زندگی کرده بودم.
راستی اگه با تبادل لینک موافقی بهم خبر بده.
موفق باشی
سلام
ممنو از لطفت.
منم شما رو لینکیدم
فعلا بای
یبا تو وب ما ... برات
سلام . مرسی اومدی پیشم.
شعرات همیشه قشنگن .
عزیزم دمت گرم
راسنی اومده بودم عکس بردارم گفتی دوستت دارم
خواستم بگ من هم تو رو دوستت دارم اگ می شه عکس هاتو آزاد بزار تو که همه رو دوست داری بیشتر دوست داشته باش
شوخی کردم عزیزیم مرسی از وب لاگت
خوش باشی
یا علی
سراب محکوم به پوچی نیست .. سراب نظیری از آب است .. چشم دل باز کنید تا زمزمز این سراب را آب بینید
(یوسف کنعان) چو به مصر آرمید ... صیت وی از مصر به کنعان رسید ....
بود در آن غمکده یک دوستش ... پر شدهی مغز وفا پوستش ....
ره به سوی مهر جمالش سپرد..... آینهای بهر ره آورد برد ....
(یوسف) از او کرد نهانی سال .. کای شده محرم به حریم وصال! ..
در طلبم رنج سفر بردهای ..... زین سفرم تحفه چه آوردهای؟ ....
گفت: «به هر سو نظر انداختم .... هیچ متاعی چو تو نشناختم ...
آینهای بهر تو کردم به دست ..... پاک ز هر گونه غباری که هست ...
تا چو به آن دیدهی خود واکنی...... صورت زیبات تماشا کنی ...
تحفهای افزون ز لقای تو چیست؟ .... گر روی از جای، به جای تو کیست؟ ..
نیست جهان را به صفای تو کس .... غافل از این، تیره دلاناند و بس!» ...
جامی، ازین تیره دلان پیش باش! .... صیقلی آینهی خویش باش....
تا چو بتابی رخ ازین تیرهجای...... ( یوسف )غیب تو شود رونمای ...
سلام دوست عزیز
آخی دلم گرفت خیلی قشنگ بود به نظرم شهر از شهریار بود درسته ؟ (بین خودمون بمونه از این چیزها اصلا سر در نمی یارم که شاعر کی هست و یا شعر به چه سبکیه!!!)
شعر از فریدون مشیری بود.
بر تو خوانم ز دفتر اخلاق
آیتی در وفا و در بخشش
هر که بخراشدت جگر به جفا
همچو کان کریم ، زر بخش اش
کم مباش از درخت سایه فکن
هر که سنگت زند ثمر بخش اش
از صدف یاد دار نکته حلم
هر که بُرَد سرت گهر بخش اش
سلام
اره شما درست میگید ما کم پیدا شدیم...اما خوب چیکار میشه کرد دیگه حوصله ندارم....
شما موفق باشید...
یا علی*
در من هزار حرف نگفته
هزار درد نهفته
هزاران هزار دریا هر لحظه در تپیدن و طغیانند
در من هزار آهوی تشنه
در خشکسال دشت پریشانند
در من پرندگان مهاجر
ترانه های سفر را
در باغ های سوخته می خوانند
با من که در بهار خزانم قصه های فراوانی ست
با من که زخم های فراوانی
بر گرده ام به طعنه دهان باز کرده اند
هر قصه یک ترانه
هر ترانه خاطره ای دیگر
هر عشق یک ترانه ی بیدار است
در خامشی حضورم ، حرف مرا بفهم
یا برای عشق ، زبانی تازه پیدا کن
تا درد مشترک
زبان مشترکمان باشد
حرف مرا بفهم و مرابشنو
این من نه ، آن من دیگر
آنکس که پنجره ی چشم های من او را
کهنه ترین قاب است
از پشت پنجره ی زندان
حرف مرا بفهم
که فریاد تمامی زندانیان
در تمامی اعصار است
در گیر و دار قتل عام کبوترها
در سوگ شاخه های تکه تکه ی زیتون
وقتی که از دل جوان ترین جوانه های عاشق باغ ماه
بر مسلخ همیشگی انسان
در لحظه ی شکفتن فریاد
باران سرخی از ستاره سرازیر است
آن سان که هر ستاره دلیل شرمساری خورشید های بسیاری
از برآمدنشان است
تو گریه می کنی
از عمق آشنای جنگل چشمانت
از عمق جنگلی که در آن پاییز ، در غروب به بغض نشسته
باران بی دریغ اشک تو می بارد
تا عطر خیس جنگل پاییز
در من هوای گریه برانگیزد
آنگاه از چشم ذهن من
شعری بسان گریه فرو ریزد
من شعر می نویسم
تو با ترانه های عاشق من ، عاشق
تو با ترانه های تشنه ی من دریا
بر پنج خط ساز سفر ، زخمه می شوی
تو گریه می کنی
تو لحظه های شعر مرا ، در خویش تجربه کرده
یعنی مرا در بدترین و بهترین دقایق بودن تکرار می کنی
یا با ترانآهای من بر لب
به رویا رویی جلادان به مسلخ خویش می شتابی
یعنی که با منی
دیروز
امروز
تا هنوز و همیشه
آیا زبان متشرک این نیست ؟
آن زبان تازه که می گفتم ؟
آیا زبان مشترک این نیست ؟
سلام .
به خدا شرمنده شما دوستان خوب هستم که منو با نظر های قشنگتون شرمنده می کنید . مدتی هست که دستم به نوشتن نمی رود و واژه ها زود تز ذهنم پاک می شود . بر می گردم به زودی ..
موفق و پایدار باشید
زیباست مثل همیشه
سلام دوست عزیز
من از سفر برگشتم و
آپ کردم
موفق باشید
سلام وبلاگ قشنگی داری ئلی میتونم بدونم چرا نمیشه عکساتونو save کرد؟؟؟ اگه ممکنه حتما جوابشو بدید
موفق باشید
آخه افرادی چند بار بدون اطلاع دادن به من عین مطالب وبلاگم رو کپی کردند و تو وبلاگ خودشون بدون ذکر منبع گذاشتند.من به همین دلیل راست کلیک رو برداشتم.
امیدوارم ناراحت نشده باشید.
سلام. لطفا حتما بیا به این وبلاگم. دوست دارم اینو بخونی.http://pahayekasif.blogsky.com/
توانگرا دل درویش خود بدست آور
که مخزن زر و گنج درم نخواهد ماند
بدین رواق زبرجد نوشته اند به زر
که جز نکویی اهل کرم نخواهد ماند
زمهربانی جانان طمع مبر حافظ
که نقش جور و نشان ستم نخواهد ماند
بروزم یا حق
سلام..وب لاگت خیلی جالبه...موفق باشی.یک سوال تا حالا تجربه ما فوق طبیعی داشتی؟؟ اگه اره میشه اونو با دیگران قسمت کنی؟اگه بیای و نظرت رو بگی ممنون میشم منتظر دیدنت در وب لاگ و..انگاه روح....هستم.
چی شده؟ آپ نمی کنین دیگه... منتظریم ها
من آپم
یا علی
سلام مهربون!
زیبا نوشتی ولی نمیدونم چرا اینقدر کم پیدا شدی؟؟!!
یاحق!
سلام
یه حس عجیبی نسبت به این شعر پیدا کردم یعنی دفعه اول که خوندم یه کم شوکه شدم ولی شعر زیبایی بود.
نمیدونم شاید چون یه جورایی مثل خودم بود یعنی انگار باهام غریبه نبود باهاش زندگی کرده بودم.
راستی اگه با تبادل لینک موافقی بهم خبر بده.
موفق باشی
برای ماندنت هر لحظه باریدم نماندی
غم دل کندنت بر چهره پاشیدم نماندی
تو را کعبه ترا قبله ترا محراب می خواندم
خدا را تو خودم را بنده ات دیده ام نماندی
غم روز وداعت را به سینه فرش کردم من
به وقت رفتنت بر سجده خوابیدم نماندی
بهار سبز عمرم را به پایت من خزان کردم
چو یاس تشنه ای از ریشه خشکیدم نماندی
غروب رفتنت سهمم از این دنیا کمی جان بود
که آن هم از درخت زندگی چیدم نماندی..........................
داشتم شعرات و میخوندم که روم تاثیر گذاشت
واین غزل را نوشتم
موفق باشید
بای
سلام
دل تنگتم
دستانت را در دستم بگذار تا بتوانم ارامش کودکی ات را به
توباز گردانم
دستانت را در دستانم بگذار تا آرزو ها ی قشنگت دوباره به
سویت پر واز کنند
دستانت را در دستانم بگذار تا بتوانم کوله باری که از درد بر
دوشت هست کمی من آن را به
دوش کشم
دستانت را در دستانم بگذار تا کمی از دل تنگی هایت بکاهم
دستانت را در دستانم بگذار و بدان که فا صله ای که در بین
انگشتانت هست برای چیه؟؟!!
اینه که یکی اونو برات پر کنه پس به دنبال اون کس باش...
به این امید ندارم که همیشه و همیشه تا ابد دستانم را در
دستانت قرار دهم
ولی بیا تا این چند صباحی که در کنار هم هستیم دستانمان در
دست هم قرار گیرد و به آنچه
که
در این سالها در انظار ش بودیم برسیم از این لحظات استفاده
کنیم و با هم با شیم و از کنار
هم بودن و هم صحبت هم بودنبه آرامش برسیم و حر فای نا
گفته را به هم بگوییم
نا گهان چه قدر زود دیر می شود...
پس بیا تا دیر نشده دست هایمان را در دستان هم قرار دهیم تا دیر نشده