خواب دیدم که بیدارم....
و تورا گم کرده ام !
برای یافتنت به راه افتادم!
می دیدم.......
- آسمانی خاکستری که کبوتران آن سیاه بودند!
- آدمهایی را که به جای دستهای هم ،دل یکدیگر را می فشردند!
- موشی را دیدم که گربه می خورد!
- پله هایی که همه از جنس آدم بود!
- مردی که با (طناب) کار خود را دار زده بود!
- کودکی که دست پدرش را محکم گرفته بود
تا پدر در پس کوچه نگاه های رنگارنگ گم نشود!
- ساختمانی که سر درش، کوچک نوشته شده بود ازدواج و بزرگ طلاق!
- زنی فداکار که در قلمرو از پیش تعیین شده اش با عصاره جوانیش برای کودکانش غذا می پخت!
- مغازه ای که بر روی شیشه اش نوشته بودند ( آرایش داماد)!
- خودکاری که آبی بود ولی قرمز می نوشت!
- دانشجویی که می فروخت و استادی که می خرید!
- مسجدی که جمعه درش بسته بود!
رفتم و دیدم......
........................
دیدم و رفتم........
......................
رسیدم...
به کوچه ای یک طرفه که فکرکردم شاید تو در انتهایش باشی اما وقتی به انتهایش رسیدم بن بست
بود!
..... ناامیدو بهت زده نامت را فریاد زدم.....
.....
........
و ناگاه از خواب پریدم!
امیر
دوشنبه 14 آذرماه سال 1384 ساعت 14:38
سلام دمت گرم خیلی خوب بود.
به وبلاگ من هم سر بزن:
hamidrr.blogsky.com
یادت نره نظر هم بده.
خداحافظ.