نرگس هر روز در کنار آبگیر می آمد و به روی آن خم می شد، تا زیبایی خود را بنگرد. روزی چنان شیفته ی زیبایی خود شده بود که در آبگیر افتاد و غرق شد. پریان جنگل پس از مرگ نرگس سراغ آبگیر رفتند و دیدند که آب گوارایش تبدیل به اشک شور چشم شده است.از او پرسیدند: "چرا گریه می کنی؟" پاسخ داد برای نرگس. پریان گفتند همه ی ما سایه به سایه ی نرگس حرکت می کردیم، اما تو تنها کسی بودی که می توانستی به زیبایی نرگس خیره شوی. آبگیر پاسخ داد مگر نرگس زیبا بود؟!!
پریان با تعجب پاسخ دادند مگر تو نمی دانی که نرگس هر روز برای دیدن زیبایی خودش به روی تو خم می شد.؟ آبگیر پاسخ داد من به زیبایی نرگس توجه نکردم ولی هر وقت او روی من خم می شد، من زیبایی خود را درون اعماق چشمانش می دیدم.
سلام
بنویسید هزاران بار ار پاره شود پیوند میان من ودوست
جای غم نیست
که از هر رگ خود رشته این خواهم ساخت
و گره خواهم زد پیچک جانم را
به بلندای عظیم عشقش...
فعلا...
سلام
ممنون که به من سر زدی
وبلاگ زیبایی داری
موفق باشی
سلام
خیلی ممنون به من سر زدین.
وبلاگ بسیار بسیار زیبایی دارین.
با تبادل لینک موفقین؟
اگر بازم به من سر بزنین خوشحال میشم.
موفق باشین.
سلام دوست من
کم پیدا شدی
داستان قشنگی نوشتی ..
به ما هم سر بزن
بای
سلام
وبلاگ قشگی دارید
موفق باشید.
شب است و گیتی غرق در سیاهی شب بلند است و سیاهی پایدار ، ولی باور به نور و روشنایی است ، که شام تیره ما را ، از تاریکی می رهاند و از دل شبهای زمستان سرد ، جشن مهر و روشنایی به ما ارمغان می رساند تیرگی هاتان در دل نور خاموش باد ، شب را به نور قرنها قدمت جاری نگه داریم . .
سلام مهربون ، زیبا می نویسی... با فکری زیباتر... با دیدی متفاوت از بقیه.
از اینکه خواننده وبلاگت هستم بسیار خوشحالم
به منم سر بزن خوشحال میشم
منتظر نظراتت هستم به شدت
فریاد کشیدم تو کحاایی تو کجایی
گفتا طلب کن تو مرا تا که بیابی
چون همسفر عشق شدی مرد سفر باش
هم منتظر حادثه هم فکر خطر باش
عزیزم با اجازه چندتا از عکس هاتو برمی دارم
در ضمن وبلاگت خیلی قشنگه