گریه کن جداییا مارو ، رها نمی کنن
آدما انگار برای ما دعا نمی کنن
گریه کن حالا حالاها، از هم باید جدا باشیم
بنشینیم منتظر معجزه ی خدا باشیم
گریه کن منم دارم مثل تو گریه میکنم
به خدای آسمون، دارم گلایه میکنم
گریه کن واسه ی اون شبایی که ما با هم بودیم
گریه کن سبک میشی، روزای خوب یادت میاد
گر چه تو تقویممون، نیستش از اون روزا زیاد
گریه کن برای قولی که بهش هیچوقت عمل نشد
واسه مشکلاتی که، بودش و هست و حل نشد
گریه کن ، واسه همه ، واسه خودت ، برای من
توی بارونی ترین ثانیه حرفاتو بزن
گریه کن تا آینه شه باز اون چشای روشنت
واسه موندن لازمه ، فدای گریه کردنت.
سلام
امیدوارم هیچ وقت گریه نکنی.به جز دلتنگی هات
سلام دعا می کنم خیلی زود زود زود چشمهای چشم به راه با دیدن مسافرشون غرق نور بشن یه نور که هیچ وقت کم سو نشه...
دیر زمانیست که چشمی امتداد نگاهم رو طی نکرده
سالهاست سرم شانه های مردانه ای را لمس نکرده .. و دستهای نوازشگری موهایم را ..
سینه کسی تکیه گاه هق هق های شبانه ام نبوده . ظلمتم را سوسوی شمعی شاعرانه روشن نکرده
بستر خیالم عریان از سایه ی تنومند معشوقه ای .. و دستانم به بدرقه نوازش های هیچ دستی نرفته
حتی تنهائیم را کسی قسمت نکرده در لحظه های حبابی هوس
شکوه بر لب نبردم . بغض را در گلو شکستم .. حسرت را بلعیدم
و تنهائی را به خلوت شبانه ام بردم
که مغرورانه بگویم من عاری از هر هوای و هوسی هستم
اما ..من هم یک زنم .. زنی از جنس بلورین احساس .
از دیار شهریار ها تا شبهای هزار و یک شب قصه ها سفر کردم .
تا جلوه عاشقانه ای از بانوئی شرقی را به تصویر کشانم
چه مجنون هائی را که راهی برهوت های بی آب و علف "و فرهاد ها را تیشه بر دست در سوگ بیستون
نمودم که سلطنت شهرزادی خویش را ثبت در دفاتر زن بودنم کنم
اما هنوز تنهاترینم .. هنوز عاشقترین بانوی بی معشوقه این دیارم
هنوز م گیسوانم در سر انگشت باد به رهائی کشیده میشود . نه انگشت های تو .
عشق ..آه .......... عشق...
چه گویمت از عشق . از این اهریمن شعله زا
از این
دیو فرشته نمای سفید پوش سیاه دل
کاش که رسمش بر افتد .. کاش که جوانه نزند . و همچون کویر پهناوری خشک که در آن نه روید علفی
گلی . گیاهی ... و بر آن نبارد قطره ای. بی ثمر بماند ..
ای عشق بر افتی . ترا چه سود است ما را . ترا چه لطف است ما را
همچون خوره ای به جان دل افتی و نابود گردانی همه چیز و همه کس را
نفرین زمان بر تو . چه آه ها .. چه ناله ها.. که بر خیزد ز سینه ها ..
چه اشک ها که ریزد ز مردمک های خونین ما
چگونه ما را به اسارت میکشانی . کاش ترا بنیادی نبود ..
تو آنچنان آسان و گرم و دل نشین می آئی و چنان بی رحمانه رخنه میکنی و آنگاه که دل و دیده و
تارپود را تسخیر کردی چه بی منصفانه بار گرانت را بر جای میگذاری
و خود کوچ میکنی .. نفرین بر تو ای
دیو فرشته نمای سفید پوش سیاه دل
ای عشق
نفرین مجنون ها . نفرین عاشقها . نفرین سوخته دلها و سوته دلان
چه شبها که سحر شود و ( روز ) بار بیمار تنان را بر خود تحمل نماید از برای تو
چه گل گونه ها ی خوش رنگی به زردی گراید و پژمرده شود از برای تو
و کاش ترا عدلی بود . کاش ترا انصافی بود .. کاش ترا حرمتی بر این خانه دل بود
کاش ترا رحمی بر این عاشق افسرده دل بود
آمدنت از بهر چه بود و رفتنت از بهر چه ؟
که هم عاشق بسوزانی و هم معشوق را به گمراهی کشانی
به چه بلائی نفرینت کنم ای عشق که دامن گیرت شود
من که دست دل از تو شسته ام . و چنان به بازیت گیرم ای عشق که رسوایت کنم
و از خود بیزارت نمایم .. چنان کنم که بنده ای ترا نباشد
همه را از تو بگریزانم .. چنان کنم که دلی ترا صاحب نشود و یوسفت را به کلافی نخرد
شعله ات را خاکستر نمایم و بی فروغ و بازارت را کساد کنم
از چه باید همگی ترا بنده باشیم .. از چه باید پروانه وار در تب جانسوزت بیمار شویم
برو ای عشق . برو ای عشق .. که ترا خریداری نیست و در این سینه ترا گرمی بازاری نیست
این نباشد که مدام سرگرانی کنی .. ارزانیت باد آن کوتاه لحظات وصالت
ارزانیت باد مستی نرگس معشوقه و ذلت عاشق
دیگر نخرم بار گران شبهای هجرانت را به وصالی .. دیگر نخرم پیمانه های پر از اشک از پی لبخندی نا بقا
نفرین بر تو باد که از قدر و منزلت هم عاشق و هم معشوق کاسته ای
ترا با ما سر یاری نباشد
مرا بر تو دگر خاری نباشد
حال که دست دل از تو شسته ام و غبار هجرانت را تکانده ام چیزی والاتر از شأن تو در این خانه دل میگزینم
که مهرش افزونتر از خیال ناباور توست
دوست ..
این خانه دگر خانه دوست است و مارا با تو کاری نیست ای عشق
خوش به حالت
من به بنبست رسیدم
دیگه زندگی واسم معنی نداره
سلام مهربون!
رفت وچشمم را برایش خانه کردم برنگشت
بس دعاها از دل دیوانه کردم برنگشت
شب شنیدم زاهدی می گفت او افسانه بود
در وفایش خویش را افسانه کردم بر نگشت
زلفهایم را که روزی می ربود از او قرار
تا سحر گاهان برایش شانه کردم بر نگشت
تا بداند در ره او با کسانم کار نیست
خویش را با دیگران بیگانه کردم بر نگشت
این من مسجد نشین عاشق سجاده را
چند روزی صاحب می خانه کرد و برنگشت...
یاحق!
منو که یادت میاد؟؟؟
درود بر روز عشق....
شاید برای آخرین بار باز هم برگ سوخته ای از دفتر عشق ورق خورد و با تمام مشقتش نوشتم این بار در روز عشق...در روز پاک.... در روز امید به زندگی... در روز بودن....و در روز هر چه خوب است نوشتم....هستی عشق دستانم را بار دیگر لرزاند....بار دیگر لرزاند تا بنویسم از این یک سال از خاطرات و هر چه بود و چذشت و ماند !!!...خدا را شاکر که هستم که توانستم بمانم توانستم مقاومت کنم و نشکستم....! ماندم که هنوز حرف بزنم و بگویم گر چه گفتنم مانند نگفتن است ولی می گویم تا راحت شوم تا آزاد شوم....
سلام دوست گرامی من امروز روز بزرگی واسه من روزی که من بزرگ شدم و و و ...
بیا سر بزن که خیلی منتظرم منتظر شماهایی که امید این میخونه هستین
ولی اگه اومدی کامل بخون درسته که خیلی زیاده ولی کامل بخون خلی از لطف نیست...
اومدم که روزمو با شماها تقسیم کنم گرچه کافی نیست ولی آرامش بخشه....
حضرت عشق هر لحظه رو می شماره واسه اومدنتون....
منتظرم
سبز (قرمز) و شاد باشین
حضرت عشق
****** فعلا *****
راستی خیلی وقته که می خوام یه چیزی رو بهت بگم یادم میره با تبادل لینک موافقی؟؟؟
هنوزم در پی اونم
که اشکامو روی گونم
با اون دستای پر مهرش
کنه پاک و بگه جونم
بگه جونم
نکن گریه منم اینجام
بزار دستاتو تو دستام
تو احساس منو میخوای
منم ای وای تو رو میخوام
گریه کن گریه قشنگه
گریه سهم دل تنگه
سلام عزیزم
شعر قشنگی بود...
خدایا کاش حالم را بدانی
نگاهم را – نگاهم را
به چشمانم بخوانی
خدایا من دلی دارم
دلی دارم همه خون
شدم بیچاره تر
آواره تر
از هر چه مجنون
بالاخره بعد یه مدت آپ کردم.....
منتظر نظرقشنگتم که همیشه باعث دلگرمیم بوده.....
**********فعلا*************
باز امشب ای ستاره تابان نیامدی
باز ای سپیده شب هجران نیامدی
شمعم شکفته بود که خنده بروی تو
افسوس ای شکوفه خندان نیامدی
زندانی تو بودم و مهتاب من چرا
باز امشب از دریچه زندان نیامدی
با ما سر چه داشتی ای تیره شب که باز
چون سر گذشت عشق بپایان نیامدی
شعر من از زبان تو خوش صید کند
افسوس ای غزال غزلخوان نیامدی
گفتم بخوان عشق شدم میزبان ماه
نامهربان من تو که مهمان نیامدی
سلام
خوبید؟ خوش میگذره؟
من آپ کردم
یک مطلبی نوشتم
می خوام بدونم اگر شما جای اون شخص بودید چی کار می کردید
منتظر نظرتون هستم
سلام. بلاگ زیبایی دارین. خوشم اومد
با اجازتون لینکتون کردم
اگه شما هم دوست داشتین این کار رو بکنید
سلام
امیدوارم که حالتون خوب باشه
من آپم
خوشحال میشم سر بزنین
و با نظرات گل تون خوشحال ترم کنین
منتظرم قدوم مبارکتون هستم
زیاد منتظرم نذارین آخه بدم از انتظار می یاد
سبز و شاد باشین
***فعلا***
راستی یه خواسته ی کوچولو داشتم با تبادل لینک موافقین؟؟؟ من که لینکتون رو گذاشتم شما هم بیاین اگه خوشتون اومد بذارین؟؟
سلام
شعر زیبائی بود
یه جورهائی فقط عشاق می فهمنــــــــــش
سلام...
نوشته ی زیبایی بود. ممنونم از لینک.
من آپ کردم. خوشحال میشم بهم سر بزنید...
باید برامون دعا کنید...
ممنونم.
ممنون که به من سر زدی
من انقدر این شعرو دوست دارم
خیلی باحاله
موفق باشی
بای بای
از دوست داشتن تا عاشق بودن راه طولانیه!
راهی از رنج وعشق و صبوری!
و هر کسی به این راه آشنا نیست !
پس عاشق اون کسی باش که جواب عشق رو خوب بده......
عاشق یک عاشق باش...!!!!
سلام. خوبی؟
مثل همیشه قشنگ بود. خیلی قشنگ بود.
بیا پیشم.
خدانگهدار.
خیلی قشنگ بود ...
گریه کن گریه قشنگه گریه سهم دل تنگه
من آپم تونستی سر بزن خوشحال میشم
سلام
منم آپ کردم
منتظر حضور سبزتان هستم
--------------------------
سعی کن چیزی را که دوست داری به دست بیاوری وگرنه مجبور خواهی شد چیزی را که بدست آورده ای دوست داشته باشی
سلام دوست من . من اتفاقی وبلاگ قشنگت رو دیدم خیلی خوشم اومد هر روز فقط می یام به وبلاگت و می خونمش . به کارت ادامه بده عالیه عزیز . نمی دونم شما کی هستی و نمی شناسمت ولی حس خوبی بهتون دارم . امیدوارم به ارزوهات برسی .
دوستدارتان المیرا
متشکرم
نظر لطفتونه.
سلام امروز اتفاقی وبلاگتو دیدم نوشته هات خیلی قشنگه
موفق باشی
سلام
چند وقته نیستی مسافرت بودی وقت کردی سر بزن
وقت کردی سر بزن
گفتی که ساده ای
موج صدای تو
همرنگ نور شد
تابید بر سیاهی چشمم
دنیا سپید شد
دنیا سپید شد
پیچید بر تنم
من آمدم به سوی تو سر تا به پا عروس
با تاجی از شکوفه ی بادام های باغ
آمیخت پیکرم
با دانه های خاک
آمیخت چشم من
با ذره های ساده ی مهتاب
با ذره های ساده ی آبی
بنفش
سرخ
اما صدا صدای تو گم بود
بادام تلخ شد
آه ای همه بسیط مرکب
پیراهن سپید تنم ... وای
سلام
نظر قبلی رو من واست فرستادم
وبلاگت خیلی قشنگه به خدا
وقتی شب به انتها نمیرسه تنها جای پر کشیدن قفسه
حالا که سکوت ما نمی شکنه بین ما فاصله فریاد می زنه
زیر سقف این زمستون کبود تو بگو گناه من یکی چی بود
یه دفعه قلبا همه سنگی شدن پس بده دوباره چشماتو به من
میون این ادمای اهنی نباید تو هم دلم رو بشکنی
ولی افسوس دیگه انگار خوابیدی حتی به گریه ی من گوش نمیدی
وقتی که پشت سکوت پنجره حتی لبخند تو رو باد می بره
وقتی تو غربت خیس کوچه ها ستاره می شکنه اما بی صدا
از کدوم طرف باید به هم رسید
به کدوم لهجه باید فریاد کشید