سروش عشق

دوست داشتن

سروش عشق

دوست داشتن

دیگه سخته

واسه من باور حرفات
             برام عادت به دروغات
                        دیگه سخته ، دیگه سخته


تو نگات باهام غریبه ست
              موندن اینجا توی چشمات
                        دیگه سخته ، دیگه سخته

 
حالا با یک دل زخمی
             تو رو خواستن ، با تو موندن
                        دیگه سخته ، دیگه سخته

 


دیگه هیچ جوری نمیشه
           با تو سر کرد لحظه ها رو
                       ثانیه ها پوچ و سردن
                                   نمیگیرن غم ما رو

 
چی بگم از غم و غصه
           که نشسته جای عشقت
                     دیگه هیچ جوری نمیشه
                                 که بمونم پای عشقت...

 


نظرات 27 + ارسال نظر
یاسمنگولی سه‌شنبه 14 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 20:00 http://y

سلام عزیزم
شعرت خکشل بود
اما گوله گوله اکشم در اومد
این روزا هر جا میرم علامت های شکست عشقی می بینم
منم آپم عزیزم
مرسی میشم سر بزنی

یاسمنگولی سه‌شنبه 14 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 20:01 http://yasmangoolabad.blogsky.com

راستی آدرس وبلاگم رو نصفه نوشتم

شایان نجاتی سه‌شنبه 14 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 20:48 http://7aseman.ir

سلام
دلنشین بود
شایان نجاتی هستم (ترانه سرا)
برای همکاری در کلبه شعر و احساس
نیاز به یه دوست شاعر دارم
منتظر قدمهای پر از مهرتان هستم
تا سلامی دیگر بدرود

نبض زندگی شنبه 18 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 17:17 http://emkil.blogfa.com

میام از شهر عشق و کوله بار من غزل
پر از تکرار اسم خوب و دلچسب عسل
کسی که طعم اسمش طعم عاشق بودنه
طلوع تازه ی خواستن تو رگ های منه
میام از شهر عشق و کوله بار من غزل
پر از تکرار اسم خوب و دلچسب عسل
عسل مثل گله ، گل بارون زده
به شکل ناب عشق که از خواب اومده
سکوت لحظه هاش هیاهوی غمه
به گلبرگ صداش هجوم شبنمه
نیاز من به او ،‌ ورای خواستنه
نیاز جویبار ، به جاری بودنه
کسی که طعم اسمش طعم عاشق بودنه
تمام لحظآها مثل خود من با منه
تویی که از تمام عاشقا عاشق تری
منو تا غربت پاییز چشات می بری
کسی که عمق چشماش جای امن بودنه
تویی که با تو بودن بهترین شعر منه
تو مثل خواب گل ،‌ لطیف و ساده ای
مثل من عاشقی به خک افتاده ای
یه جنگل رمز و راز یه دریا ساده ای
اسیر عاطفه ،‌ ولی آزاده ای
نیاز من به تو ورای خواستنه
نیاز جویبار به جای بودنه
نیاز من به تو ، ورای خواستنه
نیاز جویبار به جاری بودنه



نبض زندگی شنبه 18 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 17:18 http://emkil.blogfa.com

در من هزار حرف نگفته
هزار درد نهفته
هزاران هزار دریا هر لحظه در تپیدن و طغیانند
در من هزار آهوی تشنه
در خشکسال دشت پریشانند
در من پرندگان مهاجر
ترانه های سفر را
در باغ های سوخته می خوانند
با من که در بهار خزانم قصه های فراوانی ست
با من که زخم های فراوانی
بر گرده ام به طعنه دهان باز کرده اند
هر قصه یک ترانه
هر ترانه خاطره ای دیگر
هر عشق یک ترانه ی بیدار است
در خامشی حضورم ، حرف مرا بفهم
یا برای عشق ، زبانی تازه پیدا کن
تا درد مشترک
زبان مشترکمان باشد
حرف مرا بفهم و مرابشنو
این من نه ،‌ آن من دیگر
آنکس که پنجره ی چشم های من او را
کهنه ترین قاب است
از پشت پنجره ی زندان
حرف مرا بفهم
که فریاد تمامی زندانیان
در تمامی اعصار است
در گیر و دار قتل عام کبوترها
در سوگ شاخه های تکه تکه ی زیتون
وقتی که از دل جوان ترین جوانه های عاشق باغ ماه
بر مسلخ همیشگی انسان
در لحظه ی شکفتن فریاد
باران سرخی از ستاره سرازیر است
آن سان که هر ستاره دلیل شرمساری خورشید های بسیاری
از برآمدنشان است
تو گریه می کنی
از عمق آشنای جنگل چشمانت
از عمق جنگلی که در آن پاییز ، در غروب به بغض نشسته
باران بی دریغ اشک تو می بارد
تا عطر خیس جنگل پاییز
در من هوای گریه برانگیزد
آنگاه از چشم ذهن من
شعری بسان گریه فرو ریزد
من شعر می نویسم
تو با ترانه های عاشق من ، عاشق
تو با ترانه های تشنه ی من دریا
بر پنج خط ساز سفر ،‌ زخمه می شوی
تو گریه می کنی
تو لحظه های شعر مرا ،‌ در خویش تجربه کرده
یعنی مرا در بدترین و بهترین دقایق بودن تکرار می کنی
یا با ترانآهای من بر لب
به رویا رویی جلادان به مسلخ خویش می شتابی
یعنی که با منی
دیروز
امروز
تا هنوز و همیشه
ایا زبان متشرک این نیست ؟
آن زبان تازه که می گفتم ؟
ایا زبان مشترک این نیست ؟




نبض زندگی شنبه 18 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 17:19 http://emkil.blogfa.com

روزی دل من که تهی بود و غریب
از شهر سکوت به دیار تو رسید
در شهر صدا که پر از زمزمه بود
تنها دل من قصه ی مهر تو شنید
چشم تو مرا به شب خاطره برد
در سینه دلم از تو و یاد تو تپید
در سینه ی سردم ، این شهر سکوت
دیوار سکوت به صدای تو شکست
شد شهر هیاهو ، این سینه ی من
فریاد دلم به لبانم بنشست
خورشید منی ،‌ منم آن بوته ی دشت
من زنده ام از نور تو ای چشمه ی نور
دریای منی ، منم آن قایق خرد
با خود تو مرا می بری تا ساحل دور
کنون تو مرا همه شوری و صدا
کنون تو مرا همه نوری و امید
در باغ دلم بنشین بار دگر
ای پیکر تو ، چو گل یاس سپید



خوشه اشک سه‌شنبه 21 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 12:08 http://rainiboy2.blogfa.com

اپم

************************************
دست گذاشتم رو یکی که یک فشون خاطر خواشن

همشون هنر دارن ، یا شاعرن یا نقاشن

یا که پشت پنجرش با گریه گیتار می زنن

یا که مجنون می شنو تو کوچه ها جار می زنن

دست گذاشتم رو کسی که عاشقم نمی دونست

سر بودم از خیلیا و لایقم نمی دونست

دست گذاشتم رو کسی که مجنونا دیوونشن

همه شاهزاده ها ، دربون دور خونشن

دست گذاشتم رو کسی که رنگ چشماش روشنه

شمشاد همسایمون پیش قدش یه سوزنه

دست گذاشتم رو کسی که طعم چشماش عسله

کمترین شعری که تو می شنوی از اون غزله

دست گذلشتم رو کسی که ماه ازش طلب داره

خورشید از شعله ی چشمای اونه که تب داره

مردشن ، دیوونشن ، مجنونشن ، پرپرشن

دست گذاشتم رو یکی که عاشقاش زیادین

همه جورشو داره ، هم عجیبن ، هم عادین

دست گذاشتم رو یکی که نه سفیده نه سیاه

ظاهرش گندمیه ، به چشمم اما کیمیا

دست گذاشتم رو یکی که داشتنش خوابه هنوز

کمترین شاگرد چشماش خود مهتابه هنوز

دست گذاشتم رو یکی که عادتش نساختنه

سرنوشت هر کسی که می خواد اونو ، باختنه

دست گذاشتم رو یکی که اون منو دوست نداره

من تو پاییزم و اون اهل یه جا ، تو بهاره

دست گذاشتم رو یکی که شعرمو گوش می کنه

آخرین بیت و می خونه و فراموش می کنه

دست گذاشتم رو یکی که کهکشون ، قایقشه

انقدر دوسش دارن ، هر کی خوبه ، عاشقشه

دست گذاشتن رو یکی که خندشم نفس داره

تو تمام نقشه های خوب دنیا دس داره

دست گذاشتم رو یکی که دست گذاشته رو همه

ولی هر کسی رو که تو نشون بدی ، می گه کمه

دست گذاشتم رو یکی ، ما رو چه به فرشته ها

برو شاعر ، تو بمونو ، عشقو ، دست نوشته ها

دست گذاشتی رو کسی که از تو خندش می گیره

اینا رو دلم می گه ، می گه و بعدش می میره

دست گذاشتن رو کسی آسونه اما ساده نیست

توی اینجور بازیا ، خوب همیشه اراده نیست

می نویسم که دیگه رو هیچکی دست نمی ذارم

ولی نه دروغه من هنوز اونو دوستش دارم

دست گذاشتم حالا رو قلبمو ، چشامو ، سرم

تا مث تو قصه ها ، از یادم اونو ببرم

ولی دست ، عاقلتر مونده روی همین یکی

چرا من بذارمش رو سر و چشام ، الکی




نیلوفر چهارشنبه 22 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 15:00 http://tanhayimarameeshghe.blogfa.com

سلام دوست عزیز
وب قشنگ و جالبی داری
اگه به من سر بزنی خوشحال می شم
موفق باشی
یا حق

نبض زندگی پنج‌شنبه 23 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 18:28 http://www.emkil.blogfa.com


راست گفتی عشق خوبان آتش است
سخت میسوزاند اما دلکش است
از خدا خواهم که افزونش کند
دل اگر دم زد پر از خونش کند
کاش از این آتش تو را بودی خبر
با خبر بودی که این بیدادگر
شعله اش هر چه افزون تر شود
سینه از آن هر چه پر خون تر شود
باغ دل را با صفا تر می کند
مرغ جان را خوش نوا تر می کند
راست گفتی, عشق را تدبیر نیست
عقل بس آشفته را تقصیر نیست
راست گفتی,شبنم دل را چه باک
از سیاهی ها و پستی های خاک
راست گفتی ,آسمان جای دل است
پر کشیدن زین حوالی مشکل است
راست گفتی , دیده ودل هر دو سوخت
برتن و جان جامه ای گلرنگ دوخت
بس شتابان می دود اسب زمان
کاش یک آلاله آرد ارمغان

یاسمنگولا پنج‌شنبه 23 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 19:36 http://yasmangoolabad.blogsky.com

من به افتخار انتخابات آپ کردم
تو به من رای میدی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
جمله آخر خیلی زیبا بود
واژه ها رو ولش کن
عشقمو از چشام بخون

[ بدون نام ] شنبه 25 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 11:28 http://aramedel.blogsky.com

سلام مهربون!

امیدوارم خوب باشی! خیلی کم پیدا شدی!

یاحق!

یاسمنگولی چهارشنبه 29 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 19:12 http://yasmangoolabad.blogsky.com

پیام یاسمنگولی پس از انتخابات :
" بسیار مسّرت زده شده ایم
که خدمتتان چیزی را عرض بنماییم
ما هم اکنون به عنوان یکه تاز
شورای شهر یاسمنگول آباد مرکزی
از راه دور روی ماه همه را بوسیده
و بر شما سلام و تهنیت می فرستیم .
ملت غیور یاسمنگول آباد مرکزی
از اینکه با رأی خود به ما و مکتب یاسمنگولیزم
سر نوشت یاسمنگول آباد رابه سوی تکنولوجی! رقم زدید
احساس غرورو شعف و بزرگواری می نماییم.... "

درووووووووووووووووود
شب یلدای شما خوش
ببخشید شما پیشی فراری منو ندیدی؟

باران پنج‌شنبه 30 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 07:40 http://dokhtare-shabgard.blogsky.com

سلام... ممنون که یادی از ما کردی... شعرت زیبا بود... باز هم اونطرفا بیا... بای بای...

نبض زندگی پنج‌شنبه 30 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 16:46 http://emkil.blogfa.com

مرا جرات نگریستن به چشمانت نیست


چشمان تو مرا افسون میکند


-افسونی افسانه ای-


نمیدانم در برق نگاهت چیست


که اینگونه مرا مسخ میکند


چه عاشقانه مرا مسخ میکنی!



کاش میدانستم در تبسم تو چیست


که غمناک ترین دل دنیا را اینگونه شاد میکند


چه مهربانانه تبسم میکنی!


دستان تو مرا بال پرواز است


و من کبوتری عاشق,مشتاق به پرواز


در صحن قلب تو


چه صادقانه



عاشقت شدم



عاشقم باش !

خوشه اشک پنج‌شنبه 30 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 16:47 http://rainiboy2.blogfa.com

دوست دارم و به خاطر ناز بدنش در لباس نیلوفری دریای دلم هنوز طوفانی است و هنوز همان زورق بی بادبانی که در جست و جوی تو به ابدیت خواهم رسید. دلم برایت تنگ است. نمیدانی من از حصار تنهایی خویش برای تو می نویسم . من از قصه ها و دریاهایی مینویسم که تو فراموششان کرده ای . از عشق که بی هیچ آغازی به پایان رسید. من از اشکهایی مینویسم که قطره قطره چکیده اند و خشک شده اند و از چشمه هایی که دیگر نجوشیدند. من هنوز همان پرنده تک نوا ز عشقم من هنوز همان قایق شکسته بی بادبانی هستم که ساحل را در روشنایی کم سوی فانوس عشق تو میبینم و حتی گاهی برای رسیدن به ساحل می گریم . گوش کن صدای گریه اش را میشنوی ؟؟؟صدای قلب پاره پاره ام را میگویم . آخر تو میدانی با من چه کردی؟تو قلبم را ربودی , احساسم را تکه تکه کردی, تو من را دزدیدی من در زیر فشار کفشهای تو شکفتم و شاید همان تازه گلی بودم که زیر چکمه های باغبان له شد . من در جستجوی ابتدایی برای آغاز بودم و تو همیشه ابتدایی ترین واژه برای بیان انتها بودی . من به دنبال دستی بودم برای دوباره روئیدن , دوباره کاشتن و تو همیشه همان دستی بودی که گل می چید . تو همان احساسی بودی که هرگز باور نشد . همان شعری بودی که هیچ گاه آغازی نداشت و من همان
کبوتر خسته بالی بودم که در عشق تو اسیر ماندم

الهه باران جمعه 1 دی‌ماه سال 1385 ساعت 17:53 http://elaheyebaran.blogsky.com

سلام من آپم

نبض زندگی دوشنبه 4 دی‌ماه سال 1385 ساعت 09:41 http://www.emkil.blogfa.com

ای دست
ای مخمل نسیم
ای بازگشته از سفر بیکرانگی :
- از سرزمین پک گیاهان مهرزی -
ایکاش
گرده های محبت را
در ذهن سبز گونه ی من ، بارور کنی .
ایکاش ،
می گشودیم آرام
ایکاش
جکله های تنم را
آهنگ عاشقانه می دادی
آنگاه
آن عاشقانه را
از بر می خواندی
ایکاش
با من می ماندی
روزی هزار بار
من را به نام می خواندی
ایکاش ...



hami پنج‌شنبه 7 دی‌ماه سال 1385 ساعت 08:10 http://soroush-hamed.blogfa.com

> گفتی که باید رفت و رفت
> اما نگفتی تا کجا
> گفتی که باید موند و موند
> هرگز نپرسیدم چرا
> مونده ام تنها منو این سرگذشت
> من گذشتم از تو و از آنچه بین ما گذشت
> این اگه یکی شدن نیست
> قصه فدا شدن نیست
> این اگه ایثار تن نیست
> تن به غیر از خود من نیست
> پس کیه
> اون کیه
> این سوال بی جواب
> یه کسی جواب بده
> این همه خیال و خواب
> یه کسی جواب بده
> مونده ام تنها منو این سرگذشت
> من گذشتم از تو و از آنچه بین ما گذشت

پیمان پنج‌شنبه 7 دی‌ماه سال 1385 ساعت 13:43 http://www.ghaliooooon.blogsky.com

سلام
وبلاگ قشنگی دارین
خوشحال میشم به من هم سر بزنید
موفق باشید

نبض زندگی پنج‌شنبه 7 دی‌ماه سال 1385 ساعت 14:09 http://EMKIL.BLOGFA.COM

نبض زندگی نه نیض عشق گل من

به من سر بزن بی معرفت

خد اقل یه زنگ بزن

خوشه اشک شنبه 9 دی‌ماه سال 1385 ساعت 10:37 http://rainiboy2.blogfa.com

چرا بامن فقط بامن
نمیشه چلچراغ چشم تو روشن
چرا باتو فقط باتو
نگاه من نمیشه لایق خواستن

نگاه کن من چه بی اندازه ازعشق تو پرهستم
چگونه در سیاهی دوچشمای تو گم هستم
چگونه میرسم باتو به دنیای شکوفایی
چگونه میشکنم بی تو در اندوه شکیبایی
چگونه میکشم باتو به دوشم بار تنهایی
چگونه میبرم باتو امروزو به فردایی
نذار تا اینهمه خواستن
سبب ساز جدایی شه
دلیل مرگ یک عشقه
هنوزباتو خدایی شه

چرا بامن فقط بامن
نمیشه چلچراغ چشم تو روشن
چرا باتو فقط باتو
نگاه من نمیشه لایق خواستن
نگاه من نمیشه لایق خواستن

یاسمنگولا شنبه 9 دی‌ماه سال 1385 ساعت 18:07 http://yasmangoolabad.blogsky.com

دروووووووووووووووووووود
چرا آپ نمی کنی
دارم کم کم نگران می شم
چرا به من سر نمی زنی؟
دارم بیشتر نگران می شم

خوشه اشک سه‌شنبه 12 دی‌ماه سال 1385 ساعت 10:23 http://rainiboy2.blogfa.com


وقتی چشمات دیگه اشکی برای ریختن نداشته باشه وقتی دیگه قدرت فریاد زدنم نداشته

باشی.....وقتی دیگه هر چی دل تنگت خواسته باشه گفته باشی وقتی دفتر و قلم هم تنهات

گذاشته باشن......وقتی از درون تمام وجودت یخ بزنه.....وقتی چشم از دنیا می بندی و

آرزوی مرگ می کنی....وقتی احساس‌‌‌‌‌‌‌‌‌ می‌‌‌‌‌‌کنی احساس می کنی هیچ کس تو را درک نمی کنه

وقتی احساس کنی تنهاترین دنیا هستی و وقتی باد شمع نیمه سوخته اتاقتا خاموش کرد

چشمهایت را ببند و با تمام وجود از خدا بخواه صدا که صدات کنه .

با اشک چشمم نوشتم دوستت دارم باور نکردی که اشک چشمم ست,

به خیسی چشمانم باور نداشتی.

با خون قلبم نوشتم عاشقانه میپرستمت بازم باور ت نشد که خون قلبم ست .

نمی خواستم ببینی تا در لحظه آخر زندگیم لبخندت رو ببینم به ناچار دست خونی ام را نشان دادم

و تو باور کردی و خیره خون قلبم را که جاری بود نظاره کردی ولی لحظه ایی بود که چشمانم

را برای همیشه بستم و این هم برایم کافی ست برای یکبار چشمان خیره ات را به قلبم دیدم و

هنگام مردنم با حضور تو و عشق تو مردم.

مرگ هم با عشق زیبا ست.

دیدن تو عشق تو برایم یک رویا شده آرزومه که لااقل هنگام مرگ تو را ببینم برای آخرین بار

مشکی سه‌شنبه 12 دی‌ماه سال 1385 ساعت 12:48 http://meshki85.blogfa.com


بر بستر سبزه ها خفته ایم

با یقین سنگ

بر بستر سبزه ها با عشق پیوند نهاده ایم

و با امیدی بی شکست

از بستر سبزه ها

با عشقی به یقین سنگ برخاسته ایم

(شاملو) .... منتظرتم بیااااااا؟

[ بدون نام ] سه‌شنبه 12 دی‌ماه سال 1385 ساعت 13:03 http://aramedel.blogsky.com

سلام

امیدوارم خوب باشی... آپ کردم خوشحال میشم بیایی!

یاحق!

نبض زندگی سه‌شنبه 12 دی‌ماه سال 1385 ساعت 15:33 http://www.emkil.blogfa.com

در من هزار حرف نگفته
هزار درد نهفته
هزاران هزار دریا هر لحظه در تپیدن و طغیانند
در من هزار آهوی تشنه
در خشکسال دشت پریشانند
در من پرندگان مهاجر
ترانه های سفر را
در باغ های سوخته می خوانند
با من که در بهار خزانم قصه های فراوانی ست
با من که زخم های فراوانی
بر گرده ام به طعنه دهان باز کرده اند
هر قصه یک ترانه
هر ترانه خاطره ای دیگر
هر عشق یک ترانه ی بیدار است
در خامشی حضورم ، حرف مرا بفهم
یا برای عشق ، زبانی تازه پیدا کن
تا درد مشترک
زبان مشترکمان باشد
حرف مرا بفهم و مرابشنو
این من نه ،‌ آن من دیگر
آنکس که پنجره ی چشم های من او را
کهنه ترین قاب است
از پشت پنجره ی زندان
حرف مرا بفهم
که فریاد تمامی زندانیان
در تمامی اعصار است
در گیر و دار قتل عام کبوترها
در سوگ شاخه های تکه تکه ی زیتون
وقتی که از دل جوان ترین جوانه های عاشق باغ ماه
بر مسلخ همیشگی انسان
در لحظه ی شکفتن فریاد
باران سرخی از ستاره سرازیر است
آن سان که هر ستاره دلیل شرمساری خورشید های بسیاری
از برآمدنشان است
تو گریه می کنی
از عمق آشنای جنگل چشمانت
از عمق جنگلی که در آن پاییز ، در غروب به بغض نشسته
باران بی دریغ اشک تو می بارد
تا عطر خیس جنگل پاییز
در من هوای گریه برانگیزد
آنگاه از چشم ذهن من
شعری بسان گریه فرو ریزد
من شعر می نویسم
تو با ترانه های عاشق من ، عاشق
تو با ترانه های تشنه ی من دریا
بر پنج خط ساز سفر ،‌ زخمه می شوی
تو گریه می کنی
تو لحظه های شعر مرا ،‌ در خویش تجربه کرده
یعنی مرا در بدترین و بهترین دقایق بودن تکرار می کنی
یا با ترانآهای من بر لب
به رویا رویی جلادان به مسلخ خویش می شتابی
یعنی که با منی
دیروز
امروز
تا هنوز و همیشه
ایا زبان متشرک این نیست ؟
آن زبان تازه که می گفتم ؟
ایا زبان مشترک این نیست ؟




عرفان چهارشنبه 13 دی‌ماه سال 1385 ساعت 16:21 http://booseye-baroon.blogfa.com

صدای آب می اید
مگر در حوض تنهایی چه می شویند
لباس لحظه ها پاک است به منم سر بزن خوشحال میشم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد