عاشق نبودی تو من عاشقت بودم
در قبله گاه عشق بودی تو معبودم
آرام وآسوده در خواب خوش بودی
یک لحظه من بی تو هرگز نیاسودم....
من با نفسهایم نام تو را خواندم کاش ای هوس بازم با تو نمیماندم
روزی که میگفتی با تو میمانم
روزی که دانستی من بی تو میمیرم
روزی که باعشقت بستی به زنجیرم
بازنده من بودم این بوده تقدیرم....
خوش باوری بودم پیش نگاه تو هر دم ز چشمانت خواندم کلامی را
عشق تو چون برگی در دست توفان بود
دل کندن و رفتن پیش تو آسان بود
روزی به من گفتی دیگر نمیمانم گفتم که میمیرم.....
باور نمیکردم هرگز این جدایی را آن آمدن با عشق این بی وفایی را
.....این بی وفایی را......
سلام،
ای دل مباش یکدم خالی ز عشق و مستی
وانگه برو که رستی از نیستی و هستی
گر خود بتی ببینی مشغول کار او شو
هر قبله ای که بینی بهتر زخود پرستی...
با تمام وبی وفایی های ، باید دوباره عاشق بود...
سلام وبلاگ جالبی دارید