سروش عشق

دوست داشتن

سروش عشق

دوست داشتن

دیگه سخته

واسه من باور حرفات
             برام عادت به دروغات
                        دیگه سخته ، دیگه سخته


تو نگات باهام غریبه ست
              موندن اینجا توی چشمات
                        دیگه سخته ، دیگه سخته

 
حالا با یک دل زخمی
             تو رو خواستن ، با تو موندن
                        دیگه سخته ، دیگه سخته

 


دیگه هیچ جوری نمیشه
           با تو سر کرد لحظه ها رو
                       ثانیه ها پوچ و سردن
                                   نمیگیرن غم ما رو

 
چی بگم از غم و غصه
           که نشسته جای عشقت
                     دیگه هیچ جوری نمیشه
                                 که بمونم پای عشقت...

 


با تو بودن

با تو بودن، همیشه پر معناست

بی تو روحم گرفته و تنهاست

با تو یک کاسه آب، یک دریاست

بی تو دردم، به وسعت یک صحراست

                       با تو بودن همیشه پر معناست 

با تو آسان هزار کار خطیر

با تو ممکن، جهاد بی تقدیر

بی تو، باغم، برهنه، همچون کویر

با تو یک غنچه، دشتی از گلهاست

                       با تو بودن همیشه پر معناست
ای تو، تعریف ناپذیرترین

بی تو، من، کوچک و حقیرتینم....

           
         .........................................................


هرچند که دلتنگ تر از تنگ بلورم

با کوه غمت سنگ تر از سنگ صبورم

 
اندوه من اندوه تر از دامن الوند

بشکوه تر از کوه دماوند غرورم


یک عمر پریشانی دل بسته به مویی است

تنها سر مویی از سر موی تو دورم


ای عشق به شوق تو گذر میکنم از خویش

تو قاف قرار من و من عین عبورم


بگذار به بالای بلند تو ببالم

کز تیره نیلوفرم و تشنه نورم...

 

آخرین رنج

ای آخرین رنج،
تنهای تنها میکشیدم انتظارت
ناگاه دستی خشمگین مشتی بر درکوفت
دیوارها در کام تاریکی فرو ریخت،
لرزید جانم از نسیمی سرد و نمناک.
آنگاه دستی در من آویخت


دانستم این ناخوانده،مرگ است
از سالهای پیش با من آشنا بود
بسیار او را دیده بودم
اما نمیدانم کجا بود.

 

فریاد تلخم در گلو مرد،
با خود مرا در کام ظلمتها فرو برد،
در دشتها،در کوها،
در دره های ژرف و خاموش،
بر روی دریاهای خون،در تیرگی ها،
در خلوت گردابهای سرد و تاریک
در کام اوهام،
در ساحل متروک دریاهای آرام,
شبهای جاویدان مرا دربر گرفتند.

 

ای آخرین رنج،
من خفته ام برسینه خاک
بر باد شد آن خاطر از رنج خرسند
اکنون تو تنها مانده ای،ای آخرین رنج،
برخیز،برخیز
از من بپرهیز،
برخیز از این گور وحشتزا حذر کن.
گر دست تو کوتاه شد ز دامن من،
بر روی بال آرزو هایم سفر کن.
با روح بیمارم بیامیز،
بر عشق ناکامم بپیوند...

 

وقت رفتن

ساعتها می گذرد و من لحظه ها خاموش

جام ها می شکند و من هنوزنشدم بیهوش

 

اسارت در آزادی چیزی است مدهوش

هم اکنون دربندشم و افسوس یک کوش

 

سالهاست عصایم شکسته ولی راهی نیست

همین یک قدم دو قدم برای من طولا نیست

 

برای منی که سالها درعشق و جوانی

فراموشم شده بود آثاری از بندگانی

 

فراموشم شده بود که جامم تهیست ز وفا

از عشق و شور و صفا نسبت به خدا

 

ولی حالا که وقت رفتنست پروردگارا

توبه میکنم به درگاهت ببخش و بیامرز مرا...

 

 

ایثار

زیر یک سنگ سیاه
       دونه ای زد جوونه
             سر در آورد از تو خاک
                              آسمون رو ببینه

 

سایه سیاه سنگ افتاده بود روی تنش
            سردی پیکر سنگ مونده بود رو بدنش

 

خسته شد نشست رو خاک
                    اون جوونه قشنگ
                          نتونست بیاد بیرون
                                  از زیر سینه سنگ

 

گفت که زیر سنگ سرد من غریب واسیرم
             زیر این حجم کبود جون میدم من میمیرم

 

سنگه تا حرف وشنید
          قلب سنگیش شکست
                   گفت که با این همه درد
                                نمیشه اینجا نشست

 

لب پرتگاه جنون لغزید و افتاد تو رود
           چشمای جوونه دید آفتاب و هرچی که بود

 

چه قشنگه کار سنگ
           تو سکوت شعر من
                   رسیدن به اوج عشق
                              قصه سقوط سنگ

 

یکی هست که میگزره از خودش ببین چه سخت
                          سنگه افتاد ته رود تا جوونه شد درخت

 

نغمه های ناامیدی

دل از سنگ باید که از درد عشق

ننالد ، خدایا ، دلم سنگ نیست .

مرا عشق او چنگ اندوه ساخت

که جز غم در این چنگ آهنگ نیست

به لب جز سرود امیدم نبود

مرا بانگ این چنگ خاموش کرد

چنان دل به آهنگ او خو گرفت

که آهنگ خود را فراموش کرد !

 

نمی دانم این چنگی سرنوشت ،

چه می خواهد از جان فرسوده ام ؟

کجا می کشانندم این نغمه ها ؟

که یک دم نخواهند آسوده ام

دل از این جهان برگرفتم ، دریغ

هنوزم به جان آتش عشق اوست

در این واپسین لحظه ی زندگی

هنوزم در این سینه یک آرزوست :

 

دلم کرده امشب هوای شراب

شرابی که از جان برآرد خروش

شرابی که بینم در آن رقص مرگ

شرابی که هرگز نیایم به هوش

مگر وا رهم از غم عشق او

مگر نشنوم بانگ این چنگ را

همه زندگی نغمه ی ماتم است

نمی خواهم این ، ناخوش آهنگ را...

چراغ چشم تو...

تو کیستی،که من این گونه،بی تو بیتابم؟
شب از هجوم خیالت نمی برد خوابم.

 

تو چیستی،که من از موج هر تبسم تو
به سان قایق سرگشته،روی گردابم.

 

تو درکدام سحر،بر کدام اسب سپید؟
تو را کدام خدا؟
تو ازکدام جهان؟
تو در کدام کرانه،تو در کدام صدف؟
تودر کدام چمن،در کدام نسیم؟
تو از کدام سبو؟

 

من از کجا سر راه تو آمدم ناگاه.
چه کرد با دل من آن نگاه شیرین،آه.
مدام پیش نگاهی،پیش نگاه.

 

کدام نشاط دویده است ازتو درتن من.
که ذره های  وجودم که تو را میبیند،
به رقص می ایند.
سرود می خوانند.

 

چه آرزوی محالیست زیستن با تو
مرا همین یک سخن بگذارند با تو:

 

به من بگو که مرا از دهان شیر بگیر،
به من بگو برو دردهان شیر بمیر،
بگو برو جگر کوه قاف را بشکاف،
ستاره ها را از آسمان به زیر بیار...

 

تو را به هرچه گویی،به دوستی سوگند
هر آنچه خواهی از من بخواه،صبرمخواه.

 

که صبر،راه درازی به مرگ پیوسته ست.
تو آرزوی بلندی و،دست من کوتاه
تو دوردست امیدی و پای من خسته ست.

 

همه وجود تو مهر است و جان من محروم
چراغ چشم تو سبز است و راه من بسته ست.

                           

 

در آینه اشک...

بی تو،چند سال نفس آمد ورفت،
این گرانجان پشیمان پریشان را،

 

کودکی بودم وقتی که تو رفتی،اینک
پیرمردیست ز اندوه تو سرشار،هنوز.
شرمساری که به پنهانی،چند سال به درد،
در دل خویش گریست،
نشد از گریه سبکبار هنوز...

 

آن سیه دست سیه داس سیه دل،که تو را،
چون گلی،با ریشه،
از زمین دل من کند و ربود،
نیمی از روح مرا با خود برد،
نشد این خاک به هم ریخته،هموار،هنوز،

 

ساقه ای بودم،پیچیده بر آن قامت مهر،
ناتوان،نازک،ترد،
تند بادی برخاست،
تکیه گاهم افتاد،
برگهایم پژمرد...

 

بی تو،آن هستی غمگین دیگر،
به چه کارم آمد یا به چه دردم خورد؟

 

روزها،طی شد ازتنهایی مالامال،
شب، همه غربت وتاریکی وغم بود وخیال.
همه شب،چهره لرزان تو بود،
کز فراسوی سپهر،
گرم میامد درآینه اشک فرود.
نقش روی تو دراین چشمه،پدیدار،هنوز...

گریه کن

گریه کن جداییا مارو ، رها نمی کنن

آدما انگار برای ما دعا نمی کنن

گریه کن حالا حالاها، از هم باید جدا باشیم

بنشینیم منتظر معجزه ی خدا باشیم

گریه کن منم دارم مثل تو گریه میکنم

به خدای آسمون، دارم گلایه میکنم

گریه کن واسه ی اون شبایی که ما با هم بودیم

تنهایی برای سنگینی غصه کم بودیم

گریه کن سبک میشی، روزای خوب یادت میاد

گر چه تو تقویممون، نیستش از اون روزا زیاد

گریه کن برای قولی که بهش هیچوقت عمل نشد

واسه مشکلاتی که، بودش و هست و حل نشد

گریه کن ، واسه همه ، واسه خودت ، برای من

توی بارونی ترین ثانیه حرفاتو بزن

گریه کن تا آینه شه باز اون چشای روشنت

واسه موندن لازمه ، فدای گریه کردنت.

مرا به خاطر بسپار

اگر که دل سوخته ای با تو غریبه نیستم
                     که با تو بغض عشق را غزل غزل گریستم

مرا به خاطر بسپار لحظه به لحظه خط به خط
                     درستی مرا ببین در این زمانه غلط

خوب مرا نگاه کن تو ای تمام دیدنم
                    خوبم اگر یا که بدم دروغ نیستم منم

مرا که پشت پا زدم به راه و رسم روزگار
                     اگر عاشقی و یار مرا به خاطر بسپار

در آستانه این سفر پشت نگاه بدرقه
                     گریه نکن نگاه کن مرا به خاطر بسپار

سر همان کوچه سبز که میرسد به انتظار
                     من ایستاده ام هنوز مرا به خاطر بسپار

احساس

چرا با من فقط با من نمیشه چل چراغ چشم تو روشن
چرا با تو فقط با تو نگاه من نمیشه لایق خواستن


نگاه کن من چه بی اندازه از عشق تو پر هستم
چگونه در سیاهی دو چشمای تو گم هستم


چگونه میرسم با تو به دنیای شکوفایی
چگونه میشکنم بی تو در اندوه شکیبایی


چگونه میکشم با تو به دوشم بار تنهایی
چگونه میبرم بی تو امروز رو به فردایی


نذار تا این همه خواستن سبب ساز جدایی شه
دلیل مرگ یک عشقه هنوز با تو خدایی شه
              نذار تا این همه خواستن سبب ساز جدایی شه