دوست دارم در آسمان آبیه شهرمون که چیزی از رنگه آبیش نمونده پرواز کنم
دوست دارم نگاهی به عاشقهایی بیاندازم که برای یکدیگر جان میدهند
دوست دارم چرخیدن پروانه بدور شمع را ببینم که از غم از دست دادن شمع
خودسوزی را آغاز میکند
دوست دارم تورا در کنار خود ثانیه به ثانیه صبح تا شب شب تا صبح ببینم احساس
کنم
دوست دارم هنگامیکه در تنهایی اشک ریختی آنجا باشم...تا دستی بر گونه های
خیس از اشکت بکشم
کوچه های شب سرده سردن کاش در راه من راهی از تو بود
دیشب آسمون هم با من کاری نداشت ماه رو از من مخفی میکرد
دیشب ستاره ها یواشکی چشمکی میزدند گویا بازیشون گرفته بود
میدانستن که من دوستشان دارم ستاره ها با این همه فاصله این رو فهمیدند اما تو...
چقدر جالب بود خیلی خوشم اومد